جرم هزاره بودن
برادرم امين هفده سال دارد. البته به قول مامان ايفده بله ايجده! و الان مهم ترين دغدغه ي زندگيش اين است كه بداند هزاره ها چه موقعيتي در افغانستان دارند. چه تاريخي داشته اند. مشاهير هزاره كه هستند. شهيد مزاري چرا شهيد شد. چرا بابا با خان ها مي جنگيد و كلي سوالهاي ريز و درشت كه البته من هم در ايفده بله ايجده سالگي! با اين سوالها دست و پنجه نرم كرده ام.
من ادعا نمي كنم كه كل تاريخ هزاره ها را از برم و مي دانم كه چه بر سر اين قوم گذشته است اما حداقل مي توانم ادعا كنم كه ده ها كتاب در اين مورد خوانده ام و مي دانم كه روزگار با ما درشتي هاي بسياري كرده است. حزن انگيز تر اين است كه حالا پس از گذشت سالها خودمان داريم با خودمان لج مي كنيم. خودمان از خودمان بدمان مي آيد و خودمان خودمان را تحريم كرده و سعي مي كنيم خود را به برزخ فراموش شده ها بسپاريم. نمونه اش همين بسياري از مردم ما كه مي گويند بايد از نو شروع كنيم. حزبها همه باعث خرابي مملكت شده، مزاري هم خودش را به كشتن داد و ...
خوب است اگر چيزي نمي دانيم حداقل اظهار نظر نكنيم. يا قبل از اظهار نظر لااقل چند كتاب بخوانبم و از موقعيت گذشته و حال خودمان با خبر شويم. اينكه ما را در زمان عبدالرحمان جاني به يك پيسه يعني نازل ترين قيمت خريد و فروش مي كردند، اينكه زنان و دختران ما در عين حال اينكه در عقد شوهر هزاره شان بودند بعنوان كنيز پشتون ها مورد تجاوز قرار مي گرفتند؛ اينكه بهترين زمينهاي خود در شهر ها و دشت ها را از دست داديم و به كوهستانها رانده شديم، اينها افسانه نيست و همه واقعيت دارد. اين هم واقعيت دارد كه حزبها باعث خرابي بسيار شدند اما حداقل در روشنگري هزاره ها نقش مهمي را ايفا كردند. واقعيت دارد كه صادقي نيلي مردم نادان را به زور وادار مي كرد كه در زمينهاي خود بادام بكارند و جوي بكشند. واقعيت دارد كه جمعيت بي سواد و كور هزاره كه سيه روزي را تقدير خود مي دانست به يكباره احساس آدميت كرد. واقعيت دارد كه دست خان هاي ظالم و خونخوار با همين جنگهاي حزبي از سر مردم كوتاه شد.... و واقعيت دارد كه مزاري فرياد مي زد: من مي خواهم هزاره بودن جرم نباشد، ننگ نباشد. واقعیت دارد که مزاری هرچیزی که داشت به پای مردمش گذاشت و سرانجام تا پای جان برای احقاق حقوق مردمش فریاد کرد و دراین راه جان شیرینش را از دست داد......
اما من و توچه؟ حاضریم برای مردم مان حقوق دولتی ما قطع شود؟ حاضریم....؟؟؟
این نوشته با کمی دستکاری از وبلاگ کوچه باغ های نیلی کپی شده است